سینما کریستال

یادداشت های وحید فاخته

سینما کریستال

یادداشت های وحید فاخته

به یاد چهلمین روز در گذشت مادربزرگ سیامک سالکی

از اولین باری که با سیامک سالکی به منزلشان رفتم حدوداً سه سال می گذرد ، در نمای اولی که به خانه انداختم پیرزنی با موهای یک دست سفید بر روی مبل کنار شومینه و رو به پنجره نشسته بود ، با وجود این که شب بود و از داخل خانه بیرون معلوم نبود به تاریکی شب ذل زده بود. 

آن شب گذشت و من در این سه سال در دفعات متعددی که به آنجا می رفتم، همین نما را شاهد بودم که تنها تفاوتشان جایگزین شدن صبح و ظهر و شب با هم بود و خاموش شدن شومینه و باز شدن پنجره ها و روشن شدن کولر . 

مادربزرگ فقط به بیرون پنجره ذل زده بود و کمتر سخن به زبان می آورد ، گویی منتظر کسی بود که از راه برسد و ذل زدن به بیرون را خاتمه دهد ، که عمرش کفاف نداد آن صحنه را ببیند.

بی اختیار به یاد فیلم ستاره می شود افتادم : تو که روبروی پنجره صبح ها به بیرون ذل می زنی و شب ها عکس خودت را در شیشه به صورت ناواضح می بینی ، چند سالته ؟. 

 

از میان تمام دلایلی که برای زیستن دارم  

مردن خود ، بزرگترین دلیل است . 

 

(صمد صادق نژاد)  

 

امیدوارم با نوشتن این یادداشت مرا به احساساتی بودن متهم نکنید. 

 

( برای رفیق درد کشیده و روزهای سختم سیامک سالکی )